بخش خدمات در رشد و توسعه اقتصادی روستا
در ادبیات علم اقتصاد از بخشهای اقتصادی (کشاورزی، صنعت و خدمات) بهعنوان موتور رشد و توسعه اقتصادی نام برده میشود. (لیندن و محمود، ۲۰۰۷) بخش خدمات اقتصاد که بهعنوان فاز سوم از توسعه در اقتصاد کشورهای توسعهیافته، بعد از بخش کشاورزی و صنعت (فازهای اول و دوم توسعه در گذر زمان)، جایگاه مناسبی در دهههای اخیر به خود اختصاص داده، سهم قابلتوجهی در رشد، توسعه و همچنین اشتغالزایی در اقتصاد کشورهای مذکور دارد.
تعریف بخش خدمات به دلیل پیچیدگیهای موجود در انواع فعالیتهای این بخش و تنوع بالای فعالیتها و ستاندههای آن کاملاً دقیق و جامع نبوده و در طی تاریخ تعاریف متعددی از آن ارائه شده است. اولین دسته از تعاریف مرتبط با فعالیتهای خدماتی به آنها بهعنوان پسماندی نگاه میکردند که تمامی چیزها بهغیراز مواد اولیه (استخراجی) و بخش صنعت را که به ترتیب به آنها بخشهای اولیه و ثانویه در اقتصاد اطلاق میشد در بر میگرفت.
بعدها فعالیتهای اقتصادی بر اساس تئوری سهبخشی، به سه بخش مواد خام (بخش اول)، تولیدی (بخش دوم) و خدمات (بخش سوم) تقسیم شدند که این نوع دستهبندی توسط دانشمندانی همچون آلن فیشر، کالین کلارک و جین فوراستیه در اواسط قرن بیستم توسعهیافته بود. اما بهنوعی تعریف نوین خدمات را میتوان به استفان وارگو و رابرت لوش نسبت داد؛ آنها خدمات را بهصورت «بهکارگیری قابلیتها از طریق فعالیتها، فرآیندها و عملکردها برای سود خود یا دیگری» تعریف میکنند.
تلاش برای طبقهبندی فعالیتهای اقتصادی از موضوعات چالشبرانگیز در تاریخ تحولات اندیشههای اقتصادی بوده است. تا قبل از ۱۹۳۵ تقریباً موضوعی تحت عنوان بخش خدمات وجود نداشت و فعالیتها بر اساس مولد یا نامولد بودن، قابلیت ثروت آفرینی، قابلیت اخذ مالیات از آنها، میزان مشارکت در انباشت سرمایه و مواردی ازایندست، تفکیک میشدند. اما از ۱۹۳۵ تا ۱۹۶۵ شاهد ظهور اصطلاحی جدید تحت عنوان «بخش سوم» در اقتصاد بودیم که مهمترین و برجستهترین مطالعات در خصوص معرفی و توسعه مفهوم این بخش را میتوان به آلن جی. بی. فیشر، کالین کلارک و ژان فوراستیه نسبت داد.
اما از سال ۱۹۶۵ به بعد با توجه به ناهمگنی فعالیتهای موجود در بخش سوم و مباحث مربوط به گذار از یک جامعه صنعتی بهسوی جامعهای پساصنعتی، مفهومی نوین تحت عنوان «خدمات» شکل گرفت. در این دوره و بهویژه پس از سال ۱۹۷۰، شاهد طبقهبندی فعالیتهای خدماتی نیز هستیم که در این رابطه می-توان به مطالعات اقتصاددانانی همچون کاتوزیان (۱۹۷۰)، گرشانی و مایلز (۱۹۸۳)، پارک و چان (۱۹۸۹)، مایلز و بدن (۲۰۰۰) و ایچن گرین و گوپتا (۲۰۰۹) اشاره کرد.